از افسانه تا واقعیت فرگشت
اگر «گمان» میکنید این فرضیه را فهمیدهاید؛ حدوداً میتوان گفت از آن چیز زیادی نمیدانید. زمان درازی از دویستسالگی ِ تولد «چارلز داروین» و ۱۵۰سالگی ِ نشر «منشأ انواع»؛ که میتوان حتی بهعنوان مهمترین کتاب منتشرشده در تاریخ نیز از آن نام برد، نمیگذرد. داروین در این کتاب، ایدهای را مطرح کرده که هنوز هرکسی را شوکه میکند؛ اینکه سرتاسر حیات زمینی، از جمله آدمی؛ با «انتخاب طبیعی» تکوین یافت.
داروین، شواهد مباحثهبرانگیزش در فرضیهی «فرگشت» (Evolution) را در اثرش «منشأ انواع»، مطرح نمود و از آن پس این ایده شدیداً فراگیر شد. کشفیات بیپایانِ فسیلی به ما امکان ردگیری تکامل ارگانیسمهای کنونی از گونههای باستانیترشان را میدهد. ترتیبگذاریِ DNA نیز از سویی هرگونه شکی را درخصوص منشأ مشترک کلیهی گونههای حیاتی مرتفع ساخته و نمونههای عملی ِ بیشمار فرگشت را میتوان هرکجای پیرامونمان دید؛ از تطبیق «شبپرههای فلفلی» (Peppered Moth) با آلایندههای جوی گرفته تا ویروسهای سریعاً متغیری چون HIV، H5N1 و آنفلوآنزای مرغی. صحت فرضیهی فرگشت، هماکنون به همان اندازه بدیهی است که زمین را کروی میدانیم.
با این حال، علیرغم وجود شواهد فزایندهی موجود؛ اکثریت مردم، اگر دستکم اسماش را شنیده باشند، از حقایق پنهان در پشت این فرضیه مطلع نیستند. حتی نظرسنجی اخیری در انگلستان؛ زادگاه داروین و کشوری با جمعیتی تحصیلکرده، نشان میدهد که تنها کمتر از نصف مردم اعتقاد به صحت این فرضیه دارند.
برای آنان که هرگز فرصت فهم مفاهیم زیستشناختی و یا علمی را نداشتهاند؛ دعاوی مطرحگشته توسط کسانیکه به نظریات خلقت ماوراءالطبیعی معتقدند؛ متقاعدکنندهتر بهنظر میرسد. با اینحال، مابین کسانیکه فرگشت را پذیرفتهاند هم تصورات نادرستی رایج است.
اغلبمان در قبال اعتراف به نفهمیدن فرضیاتی چون «فرضیهی ریسمان» در فیزیک ابایی نداریم؛ ولی انگار که همگی به فهم فرگشت، متقاعد شدهایم. در حقیقت با وجود کشفیات فزایندهی زیستشناسان؛ پیامدهای این فرضیه، بیگانهتر از تصورات رایج ماست. فرگشت، بایستیکه شناختهشدهترین نظریهی علمی باشد؛ هرچند هماکنون کژفهمیدهشدهترینشان قلمداد میشود.
از اینرو مجموعهمقالات روشنگرانهی نشریهی علمی نیوساینتیست در خصوص رایجترین افسانهها و کژفهمیهای پیرامون فرگشت، میتواند کمک شایان توجهی به خوانندگانشان در آشنایی با این فرضیهی انقلابی به حساب آید. در اولین مقاله از این مجموعه، به مقولهی «سازگاری» (Adaptation) میپردازیم.
آیا همهچیز، همان سازگاریست؟
غالباً
فرضمان بر این است که کلیهی صفات گیاهان و جانوران،
سازگاریهاییست که از مسیر
«انتخاب طبیعی» (Natural Selection) پدید آمدهاند. در واقع باید گفت اکثر این ویژگیها
نه محصول سازگاری است و نه انتخاب.
چرا اغلبمان پس از گذشت یک روز خستهکننده، خودمان را با یک چیز خوراکی، پیش روی تلویزیون ول میدهیم؟ چون اینشکلی راحتتر است؟ یا که این کار، پیامد طبیعی ِ صدهاهزار سال تکوین انسان است؟
نخندید؛ احتمالاً خودتان هم همین مفروضات را مدنظر داشتید. چندان کار دشواری نیست که برای هر وجه از ساختار بدن و رفتارمان، حکایت «این است و جز این نیست» را برای توجیه دلیل پدید آمدنشان بتراشیم. ما تمایل داریم که برای هرچیزی هدفی تعیین کنیم؛ اما در اینصورت غالباً در اشتباهیم.
مثلاً به نوک پستان پستانداران نر دقت کنید. آنان بهوضوح از این عضو استفادهای نمیکنند: این جانداران از آنجاییکه گونههای مؤنثشان به این اندام مجهزند، آن را دارند و نیز از آنجاییکه رشد چنین عضوی در بدن یک گونهی نر، بهای سنگینی برای طبیعت برنمیدارد. از اینرو اجباری در برابر دو جنس مخالف، از برای تکوین در دو مسیر فرگشتی ِ متفاوت و نتیجتاً «توقف» رشد نوک پستان در مسیری که گونههای نر از آن پدید آمدهاند، وجود ندارد. حال، حس بویاییتان را در نظر بگیرید. آیا استشمام رایحهی گل رز، کار سختی است و نیاز به دقت و کوشش دارد؟ در خصوص بویایی، افراد تا حد زیادی بهواسطهی جهشهای تصادفی در ژنهایی که بهمنظور طراحی گیرندههای بویاییشان رمزگذاری شدهاند؛ تفاوت دارند، نه بهدلیل سازگاری.
با این حال، خصیصههای دیگری نیز محصول انتخاب است. مثلاً قد کوتاه «پیگمه»ها، میتواند در عوض سازگاری؛ اثر جنبی انتخاب طبیعی و معلول تولد زودهنگام نوزادان در جمعیتهایی بوده باشد که آمار مرگ و میر بالایی دارند.
دلیل دیگری که میتوان بر اساساش، سازگاریهای ظاهری را اثر جانبی گزینش ویژگیهای نامرتبط دانست؛ نقش متفاوت ژنها طی بازههای زمانی ِ تحولی ِ گوناگون یا طی ساخت اجزای مختلف بدن دانست. از اینرو انتخاب یک گزینه میتواند آثار ظاهراً نامرتبطی را به بار آورد. مثلاً همجنسگرایی در گونههای نر، احتمالاً همپیوند با ژنهای گوناگونیست که قوهی باروریِ جنس ماده را ارتقا میبخشند. یک ژن ناسازگار یا مضر، از سویی اگر متعلق به همان رشته از DNA باشد که گزینهی مطلوب را در خود جای داده؛ میتواند سریعاً در میان یک جمعیت انتشار یابد. این، دلیلی بر اهمیت جفتگیریست: وقتیکه رشتههای DNA، طی تکثیر جنسی، مابین کروموزومها معاوضه میشوند؛ متغیرهای خوب یا بدی ممکن است انتخاب شوند و این بسته به تصادف است.
ویژگیهای دیگر گیاهان و جانوران همچون بالهای شترمرغ، شاید روزگاری نتیجهی سازگاری با محیط بودهاند؛ اما بنابه کاربرد مقتضیشان دیگر بلااستفاده ماندهاند (شترمرغ پرواز نمیکند). این «نشانه»ها بهدلیل خنثیبودنشان بقا یافتهاند؛ چراکه تابع عملکرد دیگری گشته یا سیر فرگشت، به آن اندازه نبوده که بهواسطهی بلااستفادگیشان آنها را بزداید. مثلاً زائدهی آپاندیس در انسان را درنظر بگیرید. دعاوی فراوانی مبنی بر کاربریاش ابراز میشود؛ اما شواهد امر از چیز دیگری حکایت میکنند: احتمال زنده ماندنتان در نبود این زائده بیشتر است.
پس چرا آپاندیس زدوده نمیشود؟ چونکه فرگشت، بازی با تصادف است. جمعیت جهانی بشر، تا چندهزار سال پیش اندک بود و افراد، هر از چندگاه مابین هر نسلی، فرزندان اندکی داشتهاند. این، بهمعنای شانس کمتر فرگشت در اِعمال جهشهایی در ژنوم انسان است که نهایتاً به امحای آپاندیس میانجامند و البته شانس کمتری برای این جهشها تا بهواسطهی انتخاب طبیعی، مابین جوامع انتشار یابند. احتمال دیگر این است که ما در یک چرخهی فرگشتی گیر افتادهایم؛ چراکه هرچه زائدهی آپاندیس چروکیدهتر میشود؛ عارضهی تورم ِ این زائده محتملتر گشته و نتیجتاً این چرخه به بقایش کمک میکند.
دندان عقل، نشانهی باقیماندهی دیگری در انسان است. آروارههای کوچکتر و ریزتر، به اجدادمان امکان رشد بیشتر مغزشان را میداد اما فضای کمتری را برای دندانهای آسیا باقی میگذاشت. هنوز در بسیاری افراد، رشد دندانها علیرغم فضای ناکافی آرواره، دیده میشود و گاه حتی عواقب وخیمی به دنبال دارد. یکی از دلایل محتملی که چرا دندان عقل همچنان وجود دارد این است که غالباً پس از بلوغ افراد، این دندان پدیدار میگردد و این یعنی تأثیر انتخاب طبیعی در این سن ضعیفتر است.
بهواسطهی همگی این دلایل و بسیاری بیشتر؛ ما بایستیکه نسبت به دعاوی مباحثهبرانگیز مطروحه در خصوص توجیه فرگشتی ِ رفتارهای گوناگون طبیعت، مردد باشیم. خصوصاً روانشناسی فرگشتی، بهواسطهی تلاشاش در توضیح تمامی جنبههای رفتاری انسان؛ از کشاورزی تا تجاوز جنسی؛ بهعنوان سازگاریهایی که برای اجدادمان هنگام حیاتشان در دشتهای آفریقا پدید آمد؛ بدنام شده است. نیازی به گفتن نیست که بیهیچ دلیل قانعکنندهای؛ دعاوی مطرحشده پیرامونِ مثلاً تحول فرگشتی ِ تماشای تلویزیون بههنگام غذا خوردن را بایستیکه به دیدهی شک نگریست.