رفتار
رفتار پاسخی است که ارگانیسم به انگیزه بیرونی میدهد. به بیان دیگر رفتار واکنشی است که در برابر یک عمل یا کنش بیرونی از موجود زنده سر میزند. این رفتار در انسان پیچیدهتر از سایر موجودات است. دلیل این پیچیدگی فرایندهای ذهنی گسترده و تو درتوی انسان است که روی هم رفته موضوع دانش روانشناسی را تشکیل میدهد.
در علم روانشناسی رفتار کاربرد زیادی دارد و یکی از مهمترین شیوههای کشف بیماریهای روانی کشف از طریق مشاهده بالینی و سنجش رفتار است که از طریق متدهای علمی پژوهشی انجام میگردد. همچنین برروی حالات گوناگون فرد هم نامهایی گذاشته شده که به رفتارهای مختلف خوانده میشوند.
تعریف
هریک از ما، دانشجوی علوم رفتاری هستیم. همواره، از نخستین سالهای زندگی، نظاره گر کارهای دیگران بوده؛ کوشیدهایم تا آنچه که مشاهده میکنیم را تفسیر نماییم. در سراسر زندگی؛ فرد، مشغول مطالعه دیگران است. انسان، شیوه رفتار دیگران را تعمیم میدهد تا بتواند، آنچه که انجام خواهند داد را پیش بینی و توجیه کند. رفتار، امری تصادفی نیست؛ بلکه معلول است و در جهتی میل میکند که فرد (بر اساس منافعش)، آن را باور دارد. بدیهی ست که افراد، با هم متفاوت اند. افرادی که در وضعیت یکسان، قرار گیرند؛ کار مشابهی، نخواهند کرد؛ ولی، ثبات رویه، منشأ رفتار همه افراد است.
ثبات رویه در رفتار، اهمیت بسیار زیادی دارد. زیرا، بر اساس آن، میتوان پیش بینی کرد. در بیشتر موارد که تابع نوعی نظم بوده و سازمان یافته هستند، رفتار دیگران، قابل پیش بینی ست (البته، این پیش بینیها، صد در صد درست نخواهند بود). عموماً، رفتارها را میتوان پیش بینی کرد و تحقیق سیستماتیک دربارهٔ رفتار، وسیله یا روشی، برای پیش بینیهای دقیق و معقول است. دیدگاه به اصطلاح، عقل سلیم، دربارهٔ رفتار انسانی، چندان درست نیست. آنچه از نظر یک نفر، عقل سلیم است؛ از دیدگاه دیگری، «عقل سلیم»، محسوب نمیشود.
رفتارگرایی
مکتبی که در اوائل قرن ۲۰ در ایالات متحده انجام شد نامش رفتارگرایی بود. همزمان با این مکتب در علم آنروز روانشناسی دنیا مکاتب دیگری بنیانگذاری شده بودند. ۳ مکتب بزرگ و همه گیر آن دوران رفتارگرایی و روانشناسی گشتالت و روانکاوی بودند. رفتارگرایی در میان این ۳ مکتب شهرت بیشتری یافته بود. بنیانگذار این مکتب واتسون بود که با انتشار «اعلامیه رفتارگرا» تأثیر عظیمی بر روانشناسی بر جای گذارد. این مکتب عقیده داشت که هر پدیدهای با یک محرک آغاز میشود وبا یک پاسخ پایان میگیرد و بهمین دلیل به روانشناسی محرک-پاسخ نیز مشهور شده بود.
برخی از اصطلاحات رفتاری در روانشناسی
رفتار ایذایی: رفتاریست خرابکارانه و آزارنده که به قصد تخریب یا صدمه زدن و آزاررسانی انجام میشود.
رفتار خصمانه :رفتاری ست که با کینه و دشمنی همراه است و فرد قصد در اثبات دشمنی دارد.
رفتار پرخاشگرانه: رفتاریست که فرد در آن حالت تهاجم به خود میگیرد.
تفاوت رفتاری زن و مرد
پرخاشجویی
از خردسالی پسران پرخاشجوتر از دخترانند و مردان سالخورده نیز پرخاشجو تر از زنان سالخوردهاند. در جمعیت بزهکاران و جنایتکاران همه جامعهها عموماً مردان بسیار بیشتر از زنان است. رفتار پرخاشجویانه پسران بیشتر از دختران و زنان است و اگر استثنایی دیده میشود در مورد پرخاشجویی کلامی زنان است که پیش از مردان است. زنان بیشتر به حالت غیر مستقیم خشم و عصبانیت خودشان را نشان میدهند. این حالت میان مردم بدون اینکه با یکدیگر تماسی داشته باشند، به وجود میآید یا اینکه پشت سر آنها مانند شایعه پراکنی، محروم سازی و حرفهای زشت و تهمتهای ناروا پیش میآید. البته خشم و غضب غیرمستقیم هم، درواقع همان پرخاشگری است؛ ولی میتوان گفت ضربه زدن به صورت کسی یا آسیب جسمانی به او وارد کردن، نیاز به سطح بسیار پایین همدلی دارد در حالی که درحالت خشم و غضب کلامی چنین حالتی وجود ندارد. حتی اگر با این تفاوت ساده لوحانه مخالف باشید، بایستی بدانید عدهای ازمردم فکر میکنند برخورد پرخاشگری شفاهی و کلامی درست به اندازهٔ زد و خورد و پرتاب سنگ و مشت و لگد میتواندصدمه واردکند، با این حال بایستی به این نکته توجه داشته باشیدکه پرخاشگری غیر مستقیم نسبت به پرخاشگری مستقیم، نیاز به مهارت بیشتری در خواندن فکر دیگران دارد.
پرخاشجویی تابع سه عامل است:
اول: تماییز یافتن مغز و دستگاه عصبی به صورت الگوی نر
دوم: میزان هورمونهای خون به خصوص اندروژنها
سوم: رویدادها به خصوص محیط زندگی
پسران دو برابر دختران پرخاشجو هستند، نه تنها پرخاشجویی را شروع میکنند بلکه باعث آن نیز میشوند. جاه طلبی با پرخاشجویی کاملاً مربوط اند. هر دو به شدت رفتار وابستهاند.
علاقهها و ارزشهای
نوع دوستی و توجه و صمیمیت و ارتباطهای شخصی و پرورش حمایتی ویژگیهایی از زن است که با آمادگیهای نامبرده درمرد تفاوت آشکار دارد. علایق زیبا شناختی، اجتماعی و دینی زنان بیشتر است حال آنکه مردان به جنبههای سیاسی و تئوریک تمایل دارند. زنان بیش از مردان به مسائل اخلاقی توجه دارند و باحرارت به بی عدالتی اعتراض میکنند. پذیرش دیگران خصوصیت دیگری است که در جنس ماده نوع آدمی دیده میشود و آن عبارتست از گرایش آنها به همجواری و لذت بردن از وجود مصاحب. دختر بچههای کودکستان بیشتر وقت خود را با همبازیها صرف میکنند و حال آنکه پسر بچهها با وسایل ورزشی و اسباب بازی سرگرم میشوند دختر بچهها با از خود کوچکترها تمایل نشان میدهند و در بردن چیزهای سنگین به آنها کمک میکنند در صورتی که پسر بچهها به معاشرت با از خود بزرگترها تمایل دارند از نظر دختران نکته مهم دوستی این است که بتوانند شخصی را پیداکنند تا با او صحبت کنند و هر روز ارتباط عاطفی و دوستی نزدیکتری با یکدیگر داشته باشند، بدون اینکه نیازی به توجه در رفتار و اعمال یکدیگر داشته باشند. دختران همچنین بیشتر مواقع به یکدیگر میچسبند تا ارتباط دوستانهٔ خودشان را نزدیکتر نشان دهند. آنها رازهای شخصی خود را به یکدیگر میگویند و به نقاط ضعف و ترسها و دلهره هایشان، نزد یکدیگر اعتراف میکنند. برعکس، پسران هیچگاه در خصوص نقاط ضعفشان چیزی به کسی نمیگویند. نکتهٔ متناقض در اینجا، این است که اگر چه دختران خیلی روابط دوستی خوبی بایکدیگر دارند ولی آنها انرژی فوقالعادهای برای خبرچینی و شایعه پراکنی دارند. این طور به نظر می رسدکه دختران علاقهٔ زیادی به چنین کارهای خطرناکی دارند ولی همیشه نتیجهٔ مطلوب را در بیان و نشان دادن صمیمیت مشاهده کردهاند. پیامد تمام این موارد این است که ارتباط دوستی میان دختران و حتی قطع ارتباط آنها با یکدیگر بسیار احساساتی است. اکثر پسران پس از سپری کردن دوران کودکی، دوستیهای خود را بر اساس بازیهایی که انجام میدهند، پایه ریزی میکنند؛ بنابراین اگربازی فوتبال باشد، آنها یک گروه را برای این کار انتخاب میکنند. اگر بخواهند اسکیت بازی کنند، گروه دیگری را برای دوستی برمیگزینند. این کار برای بسیاری از مردان کار چندان دشواری نیست زیرا با عدهای برای بازی گلف میروند و با عدهای دیگربرای بازی بیلیارد میروند. روش متفاوت در بازی میان دختران و پسران نشان می دهدکه دختران بیشتر مایلند جذب مفاهیم احساساتی روابط دوستی شوند تا بدین شکل به یک نفر نزدیک شوند و یا اینکه در میان یک جمع یک نفر را به عنوان بهترین دوست خود انتخاب کنند. برعکس، پسران بیشتر به فعالیتها و رقابت میان خودشان جلب میشوند. آن روی سکه چنین است که در دوستی پسران، به طور متوسط، میزان صمیمیت کمتری مشاهده میشود. در میان آنها کمتر فداکاری دو جانبه، ارتباط نگاه و نزدیکی رفتار، دیده میشود. مردان به ندرت یکدیگر را در آغوش میگیرند. در سنین هشت سالگی و بالاتر اگر پسران بخواهند تماس فیزیکی با هم داشته باشند، این تماس در حدود کتک کاری و مشت و لگد است و یا اینکه در نهایت با هم دوستانه دست بدهند. در حالی که زنان بیشتر در برخوردهایشان اظهار صمیمیت و نزدیکی میکنند.
مشاهدات رفتاری در پسران و دختران شش ساله، شش جامعه متفاوت انجام گرفت در همه این جامعه هادختران رفتاری توأم با نفوذ و پرورش و مسئولیت از خود نشان دادند که این سه چیز را مادر نبت به فرزندش دارد. پسران همه این فرهنگها به عکس بیشتر از دختران به حمله بدنی و پرخاشجویی اقدام میکنند که این تفاوت رفتار ناشی از تفاوت فیزیولوژیک دو جنس است.
تأثیر اجتماع
مرد قویتر ولی آسیبپذیر تر از زن است. استقلال و اتکای به نفس بیشتر دارد، حادثه جو و پرخاشجوتر است، جاه طلبی و رقابت در او قوی تر است، استعداد فضایی و عددی و مکانیکی بیشتر دارد و دنیا را بر حسب اشیا و نظریهها و تئوریها تعبیر میکند.
زن دارای آنگونه استعدادهای حسی است که ارتباطات بین افراد راتسهیل میکند، زودتر از مرد از نظر ساخت بدن و روانی بالغ میشود، مهارتهای کلامی اش زودرس و استادانهاند، بیشتر به مراقبت و توجه به دیگران تمایل دارند، زود جوش و سازگار تر است و دنیا را با دید اخلاقی و زیبا شناسی مینگرد. این زیر بنای زیستی از لحظه به دنیا آمدن تحت تأثیر بسیاری از عوامل اجتماعی و فرهنگی قرار میگیرد. مثلاً مادر به وراجیهای دختر بیشتر توجه دارد و آن راتقلید و تقویت میکند و با این عمل بر تمایل بعدی دختر به استفاده از استعداد کلامی میافزاید. در سه سالگی پسرشناختن پدر و تقلید رفتار او و دختر شناختن مادر و تقلید رفتار او را آغاز میکند. هر یک در راه تقلید کارها و پذیرش علایق و ارزشهای هم جنس خود تلاش میکند.
وجود تفاوت در دو جنس یک واقعیت بی چون و چرای زیستی است. اما اینکه بر اساس این تفاوتها باید زن و مرد را متفاوت به بار آورد یا نه به تصمیم جامعه مربوط است. برابری به معنای همانندی نیست. جامعههای متمدن عموماً برای مردان و زنان حقوق برابر قائل اند و اینها حقوقی هستند که جامعه بدون انکار تفاوتهای زیستی، به رضا و رغبت به همه افراد داده است.
بنا براین دلیلی ندارد که به زن و مرد در برابر انجام کار معینی حقوق متفاوت بدهند. وقتی زنی یا مردی برای کاری انتخاب میشود متناسب بودن او برای آن کار مطرح است نه جنسش.
در استعداد و علایق مردان و زنان به آن اندازه تفاوت وجود ندارد که جهان مردان از جهان زنان جدا در نظر گرفته شود. درست است که در مشاغل و مدیریت تفاوتهایی به چشم میخورد ولی تفاوتها نسبی است. جاه طلبی زنان به اصطلاح افقی است نه عمودی و عموماً میخواهند میان خانواده و کار موازنه برقرار باشد و کاری راضی کننده داشته باشند و کمتر در پی آنند که در شغلی که دارند به عالیترین مقام برسند و کارها را وسواسی تر انجام و به اکراه کار خود را به دیگران میسپارند.
اکنون وقت آن است که زنان با توجه به تفاوتهایی که از نظر زیستشناسی و روانشناسی با مردان دارند، به جای ستیز بی حاصل با مردان، آنان را متوجه نقشهای اساسی خود کنند و ارزش و اهمیت استعدادها و مهارتهای اختصاصی خود را بیش از بیش به مردان بنمایانند.
برای به دست آوردن برتریهای اجتماعی مردان از قدرت فیزیکی استفاده میکنند و یا اینکه به زور متوسل میشوند یا رفتارهای دیگری که شاید چندان هم شایسته نباشند، از خود بروز میدهند. به همین دلیل است که در بسیاری از گونهها، مردان بزرگتر، قویتر و جسورتر از زنان هستند. لیاقت و کارایی مردان نه تنها در رفتارشان بلکه در قدرت و رتبه و مقام آنها نیز مشاهده میشود و این صفات توسط زنان، برگزیده میشود. این صفات ممکن است نه تنها در قدرت فیزیکی بلکه درتوانایی و رسیدن به قلههای رفیع موفقیت و مقامهای بالای اجتماعی نیز، مشاهده شوند. فقدان حس همدلی سبب میشود راحت تر باکسی دعواکنید یا حتی با او بجنگید و یا با روشهای نه چندان خشن، آنها را در رقابت کنار بگذارید و یا حتی زمانی که شخصی برایتان هیج سود و منفعتی نداشته باشد، او را به راحتی از زندگیتان بیرون کنید واقع امر این است پرورش به معنی اعم واخص کار ویزه زنان است و بسیاری از آنان به چنین کاری رضایت دارند. مهم آن است که نباید ان را کسرشان خود بدانند زیرا ایمنی عاطفی نسلهای آینده به زنان وابسته است.
آخرین کلام این است که اندیشه برتری جنس مرد بر زن یا زن بر مرد اندیشهای باطل است. برای دوام بشرییت دو جنس اهمیت و ارزش برابر دارند و اگر دیده میشود در گذشته و حال زنان بسیاری از نقاط دنیا به اصطصلاح در استثمار مردانند، سوء استفاده از بعضی خصوصیتهای زیستی است: از جمله پرخاشجویی مرد و گرایش عمومی زنان به اطاعت.
روانشناسی رفتاری بررسی ارتباط میان ذهن و رفتار ما است. پژوهشگران و دانشمندانی که در زمینهی روانشناسی رفتاری مطالعه میکنند، در تلاشند تا درک کنند دلیل رفتارهای ما چیست و الگوهای رفتارها و اقدامات ما را بشناسند. رفتارگراها معتقدند که واکنشهای ما به محرکهای محیطی، اعمال ما را شکل میدهند. پژوهشگران این حوزه امیدوارند بتوانند با استفاده از رفتارگرایی به شناخت الگوهای رفتاری و در نتیجه پیشبینی رفتار انسان و همچنین حیوانات دست پیدا کنند. در این صورت انسانها میتوانند رفتارها و عادات فردی بهتری در خود ایجاد کنند و از این طریق جوامع انسانی نیز تبدیل به مکانهای بهتری برای زندگی شوند.
رفتارگرایی که با نام روانشناسی رفتاری نیز شناخته میشود، یک نظریهی آموزشی بر پایهی این ایده است که همهی رفتارها از طریق شرطی شدن حاصل میشوند. شرطی شدن از طریق تعامل با محیط رخ میدهد.
بر اساس این سبک فکری، رفتار میتواند به روشی منظم و قابل مشاهده و بدون توجه به حالتهای روانی درونی بررسی شود.
در سبک فکری رفتارگرایی، اساسا تنها رفتارهای قابل مشاهده و ملموس باید در نظر گرفته شوند، زیرا شناختها، احساسات و حالتهای روانی بسیار ذهنی هستند.
رفتارگراهای سختگیر بر این باورند که هر فرد به طور بالقوه و بدون توجه به پیشزمینهی ژنتیکی، ویژگیهای شخصیتی و افکار درونیاش میتواند آموزش ببیند که هر کاری را در محدودهی تواناییهای فیزیکیاش انجام دهد و این مسئله تنها به شرطی شدن صحیح نیاز دارد.
یک تاریخچهی بسیار کوتاه
رفتارگرایی به طور رسمی با انتشار مقالهی کلاسیکی از «جان بی. واتسِن»، روانشناس اهل ایالات متحده، با عنوان «روانشناسی به گونهای که رفتارگرایان آن را میبینند» در سال ۱۹۱۳ به وجود آمد. اصل مطلبِ این مقاله به صورت نقل قول زیر از واتسِن، که اغلب به عنوان پدر رفتارگرایی شناخته میشود، به خوبی بیان میشود:
یکدوجین کودک سالم را در دنیای ویژهی خودم، در اختیار من قرار دهید تا آنها را پرورش دهم. تضمین میکنم که هر کودکی را که به طور تصادفی انتخاب کنم، میتوانم بدون توجه به استعدادها، علایق، گرایشها، تواناییها، حرفهها و نژاد اجدادش، برای فراگیری هر نوع تخصصی که بخواهم، مانند پزشک، وکیل، هنرمند، تاجر و حتی گدا و دزد، تربیت کنم.
به بیان سادهتر، رفتارگراهای سختگیر بر این باورند که همهی رفتارها نتیجهی تجربه هستند.
هر فردی بدون توجه به پیشزمینهاش میتواند آموزش ببیند تا با شرطی شدن درست به روشی خاص رفتار کند.
از حدود دههی ۱۹۲۰ تا اواسط دههی ۱۹۵۰، رفتارگرایی به سبک فکری غالب در روانشناسی تبدیل شد. برخی بیان میکنند که محبوبیت روانشناسی رفتاری به این دلیل افزایش یافت که توانست روانشناسی را به عنوان علمی عینی و قابل اندازهگیری معرفی کند. پژوهشگران علاقهمند بودند که نظریههایی ارائه دهند که به وضوح قابل توصیف باشند و به طور تجربی قابل اندازهگیری باشند، اما در عین حال بتوانند سهم و اثری در اساس زندگی روزمرهی انسانها داشته باشند.
دو نوع اصلی شرطی شدن:
۱. شرطی شدن کلاسیک
شرطی شدن کلاسیک روشی است که اغلب در آموزش رفتاری به کار گرفته میشود که در آن یک محرک خنثی با یک محرک طبیعی همراه میشود. در نهایت، محرک خنثی همان واکنش محرک طبیعی را برمیانگیزد، حتی بدون اینکه محرک طبیعی خودش را نشان دهد. محرک مرتبط اکنون با نام محرک شرطی شده شناخته میشود و رفتار آموخته شده، واکنش شرطی شده نامیده میشود.
۲. شرطی شدن عامل
شرطی شدن عامل که گاهی به عنوان شرطی شدن ابزاری از آن نام برده میشود، روشی از یادگیری است که از طریق تقویت و تنبیه انجام میشود. طی شرطی شدن عامل، یک وابستگی میان یک رفتار و یک پیامد برای آن رفتار ایجاد میشود. هنگامی که نتیجهی مطلوب در پِیِ یک اقدام میآید، احتمال تکرار شدن آن رفتار در آینده بیشتر خواهد شد. از سوی دیگر، واکنشهایی که در پیِ آنها خروجیهای نامطلوب میآیند، نیز در آینده با احتمال کمتری رخ خواهند داد.
نکاتی که باید بدانیم
یادگیری میتواند از طریق وابستگیها رخ دهد
روند شرطی شدن کلاسیک با ایجاد یک وابستگی میان یک محرک محیطی و یک محرک طبیعی انجام میشود. در آزمایشهای کلاسیک «ایوان پاولُف» روانشناس روس، سگها وقت غذا خوردن را در ابتدا با صدای زنگ و سپس دیدن روپوش سفید دستیار آزمایشگاه مرتبط میدانستند. در نهایت تنها دیدن روپوش سفید واکنش ترشح بزاق را در سگها به وجود میآورد.
عوامل مختلفی میتوانند روی روند شرطی شدن کلاسیک تأثیر بگذارند
روند شرطی شدن کلاسیک در روانشناسی رفتاری
طی بخش اول روند شرطی شدن کلاسیک که به عنوان اکتساب شناخته میشود، واکنشها ایجاد و تقویت میشوند. عواملی مانند شدت محرک و زمانبندی عرضهی آن میتوانند نقشی مهم در سرعت شکلگیری وابستگی بازی کنند.
هنگامی که وابستگیای از بین میرود، به آن خاموشی میگویند که باعث میشود که رفتار به تدریج تضعیف شود یا از بین برود. عواملی مانند قدرت واکنش اصلی میتوانند در سرعت از بین رفتن آن نقش داشته باشند. برای نمونه، هرچه یک واکنش به مدت طولانیتری شرطی شده باشد، از بین رفتن آن مدت بیشتری طول خواهد کشید.
یادگیری میتواند از طریق تشویق و تنبیه نیز انجام گیرد
یادگیری از طریق تنبیه - روانشناسی رفتاری
رفتارگرایی به نام «بی.اف.اسکینِر»، شرطی شدن عامل را به صورت روندی که در آن یادگیری میتواند از طریق تقویت و تنبیه انجام شود، توصیف میکند. به طور ویژهتر، با شکلگیری یک وابستگی میان یک رفتار خاص و پیامدهای آن رفتار، شما آموزش میبینید. برای نمونه، اگر والدین هر بار که فرزندشان اسباببازیهایش را جمع میکند، او را تشویق کنند، رفتار مطلوب همواره تقویت میشود. در نتیجه، فرزند برای جمع و جور کردن بههمریختگیها مشتاقتر خواهد شد.
برنامهریزی تقویت برای یادگیری مهم است
تشویق برای یادگیری ـ روانشناسی رفتاری
این روند نسبتا ساده به نظر میرسد. فقط رفتاری را مشاهده کنید و سپس تشویق یا تنبیه کنید. با این حال، اسکینِر دریافت که زمانبندی این تشویقها و تنبیهها تأثیر مهمی در سرعت ایجاد یک رفتار جدید و قدرت واکنش متناظر با آن دارد.
تقویت مستمر شامل تشویق لحظه به لحظهی یک رفتار است و اغلب در ابتدای روند شرطی شدن عامل به کار میرود. اما همانطور که رفتار آموزش داده میشود، برنامه میتواند به یکی از تقویتهای جزئی روی آورد. این یعنی پس از چند واکنش یا پس از گذشت مدت زمان مشخصی تشویق انجام شود. گاهی تقویت جزئی با برنامهای همیشگی و ثابت انجام میشود. اما در موارد دیگر، تعداد غیرقابل پیشبینی و متغیری واکنش باید دیده شود یا زمان متغیری باید بگذرد تا تقویت صورت گیرد.